بخشی از متن پاورپوینت
مقدمه:
امروزه روشهای مختلفی برای تست هوش ابداع شده است شما می توانید به راحتی به این تست ها دسترسی پیدا کنید. حتی در مدارس هم از این تست ها برای کمک به انتخاب رشته ی صحیح دانش آموزان استفاده می کنند. سوال این است که در یک جامعه ضریب هوشی افراد چگونه است؟ آیا بیشتر افراد از ضریب هوشی بالایی برخوردارند؟ یا اکثریت جامعه را افراد با ضریب هوشی متوسط تشکیل می دهند؟
ما برای یافتن پاسخ این قبیل سوال ها 30 نفر از دانش آموزان مدارس مختلف شهر خوی را به عنوان نمونه انتخاب کردیم و برای اینکه نمونه ی انتخابی نمایندۀ خوبی از جامعه ی دانش آموزان باشد این امر کاملاً تصادفی صورت گرفت و سپس آزمونی تحت عنوان تست هوش از آنها به عمل آمد و امتیازات این آزمون را که امتیاز کامل آن 100 می باشد را در این پروژه درج کردیم تا با تجزیه و تحلیل آماری آن ها به پاسخ سوالمان برسیم. داده هایی که از این تست به دست آمد به شرح زیر می باشد:
99-98-97-97-97-94-94-92-92-92-92-92-91-90-89-89-87-86-86-85-84-83-81-80-80-78-78-77-75-72-71
فهرست مطالب :
مقدمه و جمع آوری داده ها
نمودار مستطیلی
نمودار میله ای
نمودار دایره ای
نمودار شاخه و برگ
نمودار جعبه ای
میانگین، حد، واریانس و ...
نمودار چند بر فراوانی
نتیجه گیری
بخشی از متن پاورپوینت
روزی روزگاری در ده قشنگی مکتب خانه ای بود و بچه هایی که همیشه دعا می کردند که
معلمشان برای یک روز هم که شده به مکتب نیاید معلم مکتب خانه صبح که از خانه بیرون می آمد به زنش می گفت:
-لازم نیست غذایی اماده کنی زیرا امید دارم که مادر یکی از کودکان مثل روزهای قبل برایمان غذا بیاورد آن روز که کودکان لحظه ای فراغت یافته بودند سر از کتاب برداشتند و به ترس و بیم از معلم، نگاه به در مکتبخانه دوختند.
مثل هر روز دیگر ، مادر یکی ازآانها غذا فرستاده بود؛ آن هم چه غذایی ! سینی غذا را جلو معلم گذاشتند . معلم آب دهانش را قورت داد وبا چوب دستی خودش که مخصوص ادب کردن کودکان بود. سرپوش پارچه ای سینی را کنار زد و زیرچشم به داخل سینی نگاه کرد : بشقابی پر ازپلو زعفران زده؛ یک مقدارزیاد زرشک سرخ کرده ؛ یک بشقاب پر از سینه و ران بریان شده مرغ و عطر روغن اعلا که در یک لحظه توی مکتبخانه پیچیده بود . در گوشه دیگر سینی ، یک ظرف بلور گذاشته شده بود، که داخل آن پر از شربت به لیمو بود.
بچه هاکه زمزمه شیطنت آمیزی سر داده بودند ، مشغول پچ پچ کردن با یکدیگر شدند ؛ معلم پا شد و بری رفع خستگی ، دور خودش چرخی زدو بعد که روی زمین نشست ، وگفت :
- این فضولی ها به شما نیا مده است !
- برویم سر درس خودمان . اما قبل از این که درس را ادامه دهد ، چشم به بچه ها انداخت . او می خواست مطمئن ترین وزرنگ ترین کو دکان را انتخاب کند تا غذا را به خانه اش برساند.عا قبت دو تا از کودکان انتخاب شدند . بعد معلم سینی غذا را بر سر یکی از دو کودک گذاشت وظرف شربت را به دیگری داد و گفت بروید به سلامت !
کودکان دو – سه قدم بیشتر از مکتب خانه دور نشده بودند که معلم دنبالشان دوید او میخاست ترس و هراس عظیمی در دل کو دکان بیندازد پس به انها گفت : بدانید که اگر در راه، دست یکی از شما به مرغ برسد ، فوری پر در می آورد وپرواز میکند! در این شیشهی شربت هم ، زهری ریخته شده که اگر کسی یک جرعه از آن را بنوشد، جان خود را از دست خواهد داد .