دسته بندی | علوم اجتماعی |
فرمت فایل | docx |
حجم فایل | 297 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 90 |
بصورت فایل ورد
همراه با منابع
تعریف مفاهیم
2-مقدمه
اصطلاحات و کلید واژهها در همه علوم بویژه در علوم اجتماعی نقش بسیار مهم و تعیین کننده در شکلگیری نظریههای علمی دارند .آنها در واقع بنیادها و پایههای ساختمان نظریه راشکل میدهند و راست قامتی و استواری این ساختمان در گرو غنای بار معنایی کلید واژههای آن است. کلید واژهها از سوی دیگر تنها ابزاری هستند که نظریه پردازان بسیاری برای دسترسی به واقعیت بیرون از ذهن و مهار آن دراختیار دارند.از این رو غنای بار معنایی کلید واژهها و میزان بازتاب واقعیت بیرونی در آن یکی از معیارهایی است که درجه اعتبار و واقعگرایی نظریهها را تبیین میکند.( اجتهادی،7:1386) لذا قبل از پرداختن به نگرشها و دیدگاههای مختلف، لازم است ابتدا به تعریف مفاهیم سرمایه اجتماعی ، کیفیت زندگی، ابعاد و ارائه تاریخچه مختصری از آنها بپردازیم.
2-1-تاریخچه سرمایه اجتماعی
دغدغه تنزل روابط اجتماعی، از جمله موضوعاتی است که به کرات در جامعهشناسی کلاسیک و معاصر به چشم میخورد. به نظر زیمل نتیجه چنین شرایطی، ناپایداری روابط و کاهش اعتماد اجتماعی است. این ایده تنزل روابط اجتماعی نخستین، همچنان در کانون توجه جامعهشناسان قرار دارد. جامعهشناسان معاصر برای بررسی کمیت و کیفیت روابط اجتماعی از مفهوم سرمایه اجتماعی بهره جستهاند (شارعپور، 1380؛ 120).ریشه کار صاحبنظران این نظریه را باید در تئوریهای کلاسیک جامعهشناسی جستجو کرد. در واقع سرمایه اجتماعی سابقه تاریخی زیادی دارد و جامهای نو برای تئوریهای قدیمیتر به شمار میرود. جامعهشناسان اولیه درباره انتقال از گمینشافت[1] به گزلشافت[2] با تأثیر زندگی شهری در حیات انسانی نظرات فراوانی ابراز داشتهاند. به نظر زیمل[3] فرایندهایی نظیر تقسیم کار فزاینده، عقلانیت مفرط، سلطه روزافزون و نظایر آن سبب پیدایش افسردگی و احتیاط در روابط اجتماعی موجود در کلان شهر شده است، در حالت دلزدگی فرد قادر نیست تفاوتها را دریابد. برای چنین فردی همه انسانها در یک سطح و بدون تمایز ظاهر میشوندو در چنین شرایطی اهمیت زندگی از بین میرود. تمام امور و فعالیتها یکنواخت میشود و رضایت از زندگی کاهش مییابد. به موازات افزایش افراد و تراکم فیزیکی، روابط چهره به چهره کارکرد خود را از دست داده و جای خود را به روابط دیگری میدهند. به نظر زیمل، نتیجه چنین شرایطی ناپایداری روابط و کاهش اعتماد اجتماعی است (همان؛ 120).
همزمان با کار زیمل، دیدگاه جدیدی نسبت به روابط اجتماعی بعنوان منبعی از معنا و نظم در کار جامعهشناس پیشکسوت فرانسوی امیل دورکیم[4] آشکار گردید.دورکیم این اندیشه را بابحث گذار طولانیمدت از همبستگی مکانیکی[5] به ارگانیکی[6] مطرح کرد. برای او در گذشته انسجام از نوع مکانیکی بوده به خاطر این که آن فاقد قوه تفکر و از روی عادت و مبتنی بر الزمات و ساختار ثابتی از ارباب و رعیت بوده است. در این ساختارهمه از پایگاه و موقعیت خودوهمچنین موقعیت دیگران باخبر بودند و بعلاوه همه مردم عقاید یکسانی دارند که بر پایه مذهب است امادر انسجام ارگانیکی ساختار اجتماعی، ساختاری پیچیده است و تقسیم کار پیشرفتهای دارند (یان کرایب، 1382؛ 127).
همانطور که مشخص است در نگاه دورکیم نیز در روند گذار از جوامع مکانیکی به ارگانیکی شاهد نوع تغییر در نوع روابط افراد جامعه هستیم. بطوری که در جوامع ارگانیکی به دلیل ارتباط مستقیم و چهره به چهره فرد میزان مراودات و ارتباط افراد با یکدیگر بیشتر بوده لذا سرمایه اجتماعی نیز بیشتر بوده است. بطوری که وی در بررسی خود بین خودکشی و همبستگی اجتماعی نوعی رابطه را بیان میدارد و میگوید که خودکشی در دورههای تغییر اجتماعی افزایش مییابد که ناشی از سست شدن بافت اجتماعی و تضعیف پیوندهای اجتماعی است.
در نظر مارکس[7] نیز آگاهی طبقاتی پرولتاریا -به طبقه برای خود- منجر به انسجام درونی شده که در نتیجه خودآگاهی از استثماری است که توسط سرمایهدارانی بوجود آمده است که این انسجام بعنوان یک منبع سرمایه اجتماعی در واکنش به موقعیتی نشان دادن یک طبقه از مردم ناشی میشود.
همچنین الکسی دوتوکویل[8] در تشریح دموکراسی آمریکا به نقش زندگی انجمنی و نقش آن در پیشرفت اقتصادی آمریکا اشاره دارد. از نظر وی انجمنهای داوطلبانه یک چسب اجتماعی ایجاد کرده که به پیوستگی آمریکاییها کمک کرده در حالی که در اروپا پیوندهای رسمی موقعیت و تکلیف در قالب روابط سنتی و سلسله مراتب افراد را در کنار هم نگه میداشت (فیلد، 1388؛ 13)به اعتقاد وی زندگی انجمنی یکی از شالودههای مهم نظم اجتماعی در یک نظام به نسبت باز است و میزان بالای تعهد مدنی، از بروز استبداد جلوگیری کرده و به مردم آموخته که چطور در زندگی مدنی همکاری نمایند.
[1]- Gemeinschaft
[2]- Gessellschaft
[3]- George simmel
[4]- Emile Durkheim
[5]- Mechanical Solidarity
[6]- Organical solidarity
[7]- Karl Marx
[8]- Alexis de tocqueville
دسته بندی | علوم اجتماعی |
فرمت فایل | docx |
حجم فایل | 150 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 63 |
بصورت فایل ورد
همراه با منابع
دیپلماسی رسانه ای[1]
در آغاز هزاره سوم «دیپلماسی رسانهای» به عنوان یکی از شاخههای اصلی فعالیتهای دستگاه دیپلماسی و سیاست خارجی پدیدار شده است و بخش قابل توجهی از دیپلماسی عمومی کشورهای قدرتمند جهانی را به خود اختصاص داده است. هم اینک تکنولوژیهای نوین ارتباطات و اطلاعات، گستره دیپلماسی و سیاست خارجی را به تحریریه روزنامهها، شبکههای اینترنتی، تلویزیونها و رادیوهای جهانی کشاندهاند. این همان عاملی است که در عصر جامعه اطلاعاتی، فضای روابط متعامل دیپلماتها و رسانهها را الزامی ساخته است. فضایی که در آن، پیشبرد سیاست خارجی و دیپلماسی بیش از پیش به میزان تاثیرگذاری تاکتیکهای خبری و رسانهای وابسته شده است. چنانکه هر قدر این تاکتیکها و پوشش خبری پر قدرتتر و تاثیر گذارتر طراحی و منتشر شوند، چرخهای سیاست خارجی روانتر میچرخد ( خرازی ، 1387: 7).
رشد سریع تکنولوژیهای ارتباطی اعم از انواع تلویزیونهای ماهوارهای و کابلی، فیبرنوری، بیسیم و ناتوانی دستگاههای رسمی دیپلماسی در رقابت با رسانهها، دولتها را با این حقیقت رو به رو کرده که شکل نوینی از دیپلماسی با استفاده از رسانههای ارتباط جمعی وارد عرصه معادلات بینالمللی شده است و رسانهها پدیدهای هستند، که به خوبی میتوان از آنها به عنوان عنصری استراتژیک و تعیینکننده یاد کرد. اصطلاح دیپلماسی رسانهای از بدو تولد با ابهامات و پیچیدگیهای فراوانی رو به رو و تعاریفی که توسط محققین بیان میشدند حاوی فاصله زیاد برداشتها از این عبارت بودند. این ابهامات را میتوان در دو محور دنبال کرد: اول تأثیر رسانهها بر دیپلماسی که حوزه بسیار گستردهای را شامل میشود. دوم کارکرد دیپلماتیک رسانهها که تا حدودی حرفهای تر و تخصصیتر به موضوع پرداخته است. در مجموع میتوان گفت دیپلماسی رسانهای «عبارت است از استفاده از رسانهها برای رسیدن به اهداف دیپلماتیک، تأمین منافع، تکمیل و ارتقای سیاست خارجی ( اسماعیلی، 1388).
دیپلماسی رسانهای شامل: استفاده از رسانهها توسط رهبران به منظور بیان منافع خود در مذاکرات، اعتمادسازی و بسیج عمومی از توافقات میشود. دیپلماسی رسانهای از طریق فعالیتهای متعدد در رسانههای عادی و ویژه پیگیری میشود، که این فعالیتها شامل کنفرانسهای مطبوعاتی، مصاحبهها، دیدار سران حکومتها و میانجیگران در کشورهای رقیب و رویدادهای رسانهای بر انگیزاننده است که برای گشودن عصر جدید در روابط متقابل سازماندهی میشود. بسیاری از دولتمردان و سیاستمداران از فنآوری رسانهای و دیپلماسی رسانهای برای پیشبرد اهداف کشور خود به طور مستمر و گسترده بهره میگیرند و با راهاندازی سایتها و خبرگزاریها سیاستهای غلط و یا درست خود را به مخاطبان القاء میکنند. دیپلماسی رسانهای به عنوان مهارتی جدید در روابط بینالملل میتواند بسیاری از شایعهپراکنی و دروغپردازیهای رقبا را خنثی و راه رسیدن به اهداف دولتمردان در سیاست خارجی را هموار نماید. زیرا در گستره سیاست خارجی بخصوص با کشورهای غربی که همواره اخلاق سیاسی از نوع ارزش الهی در روابط بین دولتهای آنان معنا ندارد، تدوین استراتژی دیپلماسی رسانهای از ضروریات است.
اخلاق و سیاست ماکیاولی، هم در رسانهها هم در دیپلماسی دولتهای هژمونیگرا دیده شده است، نگاه و عملکرد آنان براساس نظریه مکتب اصالت نفع استوار میباشد، در واقع از طریق رسانهها و دیپلماسی رسانهای به دنبال تأمین منافع قدرتمندان و صاحبان کارتلها و تراستها هستند. آنچه که در دیپلماسی رسانههای غربی مهم نمیباشد، ارزشهای دینی و اخلاق در سیاست است.
اگر دیپلماسی رسانهای بر پایه اخلاق و ارزشهای الهی استوار گردد به طور حتم و یقین در نهاد هر انسان آزاده و با وجدان تأثیر بسزایی خواهد گذاشت و مانند خورشیدی تابناک بر جملگی مخاطبان خواهد درخشید.
[1] .media diplomacy
دسته بندی | علوم اجتماعی |
فرمت فایل | docx |
حجم فایل | 187 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 60 |
بصورت فایل ورد
همراه با منابع
2-1 مقدمه
در این فصل پس از شرح مفاهیم وکلیات تحقیق شامل کودکان خیابانی، سازمانهای مردم نهاد، مقایسه عملکرد و توانمندسازی، به بررسی نظریههای پژوهش شامل نظریه منابع و نظریههای توانمندسازی شامل روچا، فریدمن، رولاند، آلسوپ و هینسون و نایلا کبیر پرداخته میشود. برای مشخص نمودن چارچوب و مدل نظری لازم است توانمندسازی کودکان خیابانی و نقشی که انجمن حمایت از حقوق کودک در طراحی برنامههای توانمندسازی مناسب کودکان خیابانی دارند مورد بحث و بررسی واقع شود. پس از آن با استفاده از نظریههای روچا، فریدمن، نایلا کبیر و رولاند به بررسی میزان تأثیر خدمات سازمانهای مردم نهاد در توانمندسازی کودکان خیابانی در دو بعد توانمندسازی روانی و توانمندسازی اجتماعی پرداخته میشود و در انتها فرضیهها و مدل پژوهش طرح میگردد.
2- 2 تاریخچه موضوع در جهان
توجه به مفهوم توانمندسازی به صورتهای متفاوت و با معانی مختلف درگذشته وجود داشته است، با این حال توانمندسازی به معنای امروزی تاریخچه چندان طولانی ندارد. وتن و کمرون[1](1998) اظهار میکنند که این مفهوم به هیچ عنوان تازه نیست بلکه در سایر زمینههای علوم از جمله روانشناسی، علوم اجتماعی، علوم دینی، سیاسی و نظرات فمنیستی و مبارزات جنبش زنان برای کسب حقوق مدنی خود و همچنین پیرامون کمکهای اعطایی از جهان غرب و سازمانهای بینالمللی و حمایتی مثل سازمان ملل متحد، یونیسف، خوار و بار جهانی و... به کشورهای فقیر و جهان سوم مورد استفاده قرار میگرفت.
در زمینه روانشناسی، آدلر(1927) مفهوم "انگیزش تسلط"، وایت(1959) مفهوم "انگیزش اثرگذاری"، بریهم(1966) مفهوم "واکنش روانشناختی" و هاتر(1978) "انگیزش شایستگی" را مطرح کردهاند. در هر یک از مطالعات یاد شده، توانمندشدن به معنی تمایل افراد به تجربه خودکنترلی[2]، به خود اهمیّت دادن[3] و خود آزادسازی میباشد(عبدالهی، 1385: 22-21).
شاید بیشترین تشابه مفاهیم دیگر را با توانمندسازی، قبل از هر کسی بتوان در آرای هگل فیلسوف آلمانی پیدا کرد. هگل در آرای خود به مفاهیمی همچون نقد، شکوفایی، نقد عمومی و مشارکت توجه خاصی کرده است و بیشتر از اینکه ویژگی افراد توانمند و غیرتوانمند را بیان کند به خصوصیات جامعه توانمند میپردازد. بعد از هگل هم سایر اندیشمندان و جامعهشناسان این سنت را ادامه دادند برای مثال سرانجام مباحث و نظریههای آنها به مشارکت بویژه مشارکت مدنی، توسعه اجتماعی، وجود نهادهای خصوصی و گسترده، جنبشهای مثبت اجتماعی، تلاشهای جمعی برای حل معضلات و مفاهیمی همچون خودیاری و دیگریاری ختم میشود که قرابت موضوعی و معنایی زیادی با توانمندسازی دارند (فاطمی، 1391: 22-21).
در دینشناسی، مجادلات درباره اختیار و اجبار، خودرائی درمقابل تسلیم، قضا و قدر در مقابل ایمان درطول قرنها مطرح بوده است. در جامعه شناسی مفهوم توانمندشدن در مورد جنبشهایی که در آن مردم برای آزادی و کنترل اوضاع و احوال شخصی خود مبارزه میکردند، معنی پیدا کرد. ریشه همه این مباحث، اشکال تغییریافته مفهوم توانمندسازی در مقابل ناتوانی و درماندگی است (ابطحی و عابسی، 1386: 19).
اگرچه مفهوم توانمندسازی در مددکاری اجتماعی از گذشته وجود داشته ولی در دهه 1990 وارد بسیاری از شکلهای فعالیت مددکاری اجتماعی شد بویژه، به کار فردی، به مثابه «قدرتبخشی»[4] نگریسته میشده است، اگرچه، کاربردهای اصلی این واژه در مددکاری اجتماعی بیشتر در کار با گروههای تحت ستم بوده است، تا اینکه دربارۀ افراد بکار برده شود (پین، 1391: 547-546).
ریشه اصلی توانمندسازی در اصل به انقلاب صنعتی و پیامدهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی و به تبع آن انقلاب در مدیریت بر میگردد (بلانچارد، کارلوس، راندلف، 1378: 22 به نقل از شیخی، 1387). نیمۀ دوم قرن نوزدهم و نیمۀ اول قرن بیستم با تداوم توسعۀ سرمایهداری نامتوازن و نابرابر و پیدایش استثمار و جنگهای هولناک اوّل و دوم جهانی و آوارگی و مهاجرت گسترده در مقیاس جهانی و جهانی شدن فرآیند استثمار و بهره کشی به وخامت اوضاع کودکان و نوجوانان بویژه در جوامع فقیر و درحال توسعه منجر شد. اصطلاح توانمندسازی به معنای امروزی در کار با کودکان خیابانی از دو دهه 1980 و 1990 بسیار رایج و مسئله روز شده است که به اختصار به آن پرداخته میشود:
[1]Veten & Cameron
[2]Self-control
[3]Self-importance
[4]Empowerment
دسته بندی | علوم اجتماعی |
فرمت فایل | docx |
حجم فایل | 168 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 61 |
بصورت فایل ورد
همراه با منابع
هویت فرهنگی
هویّت فرهنگی[1]: در اصطلاح مردم شناسی، عبارت است از خصوصیّات و ویژگیهای فرهنگی و تاریخی یک جامعه مانند هنر موسیقی و ادبیّات، زبان و رسوم و سنت های ملّی و دینی، باورها و... که در طول تاریخ نشانگر تمایز آن جامعه با جوامع دیگر است. مثلاَ فرهنگ ایرانی با همه گستردگی دارای خصوصیّات و ویژگیهایی است که آن را مشخص و از فرهنگهای دیگر جدا می سازد (طبیبی، 44:1374).
واژة «هویّت فرهنگی» به دو پدیدة معاصر اشاره دارد: از یک سو بر یک برداشت درونی از پیوستگی یا بازشناسی یک فرهنگ یا خرده فرهنگ خاص، و از سوی دیگر بر یک گرایش بیرونی در میان یک فرهنگ خاص به جهت سهمی که آن فرهنگ با دیگر فرهنگ ها در آن اشتراک دارد یا آن چه که آن را از فرهنگ های دیگر متمایز می سازد.
بدین سان نیازها و ارزش هایی که در جوامع فرهنگی مختلف در موقعیت ها و محیط های گوناگون توسعه یافته اند، مشابه نیستند. همچنین فرهنگ های گوناگون به طور آشکار «هویّت» متفاوتی دارند. علاوه بر این مانند همة فرایندهای اجتماعی، این فرایند به صورت ناب، عقلانی یا یک رویداد از قبل برنامه ریزی شده نیست. بنابراین، فرهنگ باید به مثابه نتیجة خود به خودیِ یک درهم آمیختگی رفتاری گروهی از مردم، یعنی کسانی که رابطه و کنش متقابل با یکدیگر داشته اند، در نظر گرفته شود.
به عبارت دیگر، فرهنگ پدیده ای است که به طور کلّی محتوای آن از فرهنگی به فرهنگی دیگر متفاوت است، زیرا وضعیّت های زندگی این جوامع با یکدیگر تفاوت دارد. بنابراین هر فرهنگی بر اساس ساختارِ «منطقی» همان فرهنگ باید تحلیل شود. هر فرهنگی از منطق مربوط به همان فرهنگ پیروی می کند. بنابراین در هر فرهنگی، شخص باید بر اساس آنچه که اصطلاحاً نمونه های اوّلیّه یا ازلی نامیده، ترجیحاً نسبت به نمونه های صوری که غالباً به طور رسمی در یک فرهنگ به صورت آشکار گسترش یافته اند، توجّه نشان دهد. به دلیل نفوذ غربی ها شخص می تواند در آسیا بیشتر از غرب یک تفاوت آشکار بین آنچه که فرهنگ «نوشتاری» و فرهنگ «غیرنوشتاری» نامیده شده، مشاهده کند (حسینی پاکدهی،88:1384).
اگر فرهنگ را ارزش ها و همچنین هنجارهای یک گروه معین که از آن پیروی می کنند بدانیم، هویّت فرهنگی، عبارت از همبستگی و یکپارچگی بافت معنوی جامعه است که به واسطه آن، افراد یک حوزه، خود را متعلّق به هم می دانند و از نظر دیگران متعلّق به هم شناخته می شوند. در این معنا هویّت فرهنگی در سطح فردی میزان همنوایی و پذیرش هنجارهای فرهنگ کلّی جامعه و نهادهای اجتماعی (خانواده، دین، دولت و...) فهم می شود. امّا در عین حال می تواند به معنای مجموعه ارزش ها و الگو های فکّری و رفتاری هر فرد نیز باشد چرا که افراد همواره مطابق الگوهای مصوّب جامعه و فرهنگ مسلّط فکّر و عمل نمی کنند.
وجه تمایز فرهنگ و هویّت فرهنگی را می توان در این امر دانست که فرهنگ بیشتر با فرایندهای ناخودآگاه در ارتباط است، اما هویّت فرهنگی با نوعی تعلّق در ارتباط است که غالبا خودآگاه است، زیرا بر تمایزهایی نمادین مبتنی است (گیدنز، 36:1373).
[1]. Cultural Identity
دسته بندی | علوم اجتماعی |
فرمت فایل | docx |
حجم فایل | 98 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 41 |
بصورت فایل ورد
همراه با منابع
2-1 مقدمه 12
2-2 خانواده و روابط بین نسلی. 12
2-2-1 نقش خانواده در روابط بین نسلی. 12
2-2-2 نظریه جامعه شناسی تکاملی خانواده 14
2-3 روند های جمعیتی و روابط بین نسلی. 16
2-4 نظریه های مربوط به روابط بین نسلی. 17
2-4-1 نظریه دلبستگی. 17
2-4-2 نظریه نوع دوستی. 18
2-4-3 نظریه مبادله 19
2-4-4 نظریه ارزش ها 20
2-4-5 تئوری ناهماهنگی در روابط بین نسلی. 21
2-4-6 تئوری انسجام 23
2-4-6-1بعد کارکردی. 26
2-4-6-2 فرصت های ساختاری. 27
2-5 تغییرات جمعیتی و ترتیبات زندگی. 29
2-5-1 نزدیکی نسلی: شاخص فقر یا همبستگی. 29
2-6 تعیین کننده های ترتیبات زندگی. 31
2-6-1 تفاوت های ترتیبات زندگی بر اساس ویژگی های جمعیتی. 32
2-6-2 مدل های تعیین کننده ترتیبات زندگی. 33
2-7 سوابق پژوهشی. 35
2-7-1 پژوهش های مربوط به ترتیبات زندگی. 35
2-7-2 پژوهش های مربوط به روابط بین نسلی و ترتیبات زندگی. 39
2-7-3 نتیجه گیری کلی از سوابق پژوهشی..43
2-8 چارچوب نظری منتخب.. 43
2-9 مدل تحقیق. 45
2-10 فرضیات تحقیق. 47